loading...
ساخت وردپرس با 5000 تومن
...&m بازدید : 3 دوشنبه 28 بهمن 1392 نظرات (0)
پسربچه صبح از پله ها اومد پائین و ازمادربزرگش پرسید : ” بابا ماما هنوز از خواب بیدار نشدند؟ ” – نه عزیز دلبندم. بیا صبحونه ات رو آماده کردم ، زود باش بخورش تا مدرسه ات دیر نشده پسرک یک خنده شیطنت آمیزی زد و بدون اینکه چیزی بگه سریع رفت آشپزخونه و صبحونه اش رو تموم کرد و کیفش رو برداشت و پرید دم در تا سوار سرویس بشه ظهر شد . زنگ در به صدا در اومد . مادر بزرگ در رو باز کرد . پسره بود که از مدرسه برمیگشت. یه سلامیداد و بازم پرسید : “بالاخره مامان و بابا بیدار شدند ؟ ” مادربزرگ گفت : ” نه عزیزم ، حتما خیلی خسته بودند . http://jookbooz.tk/چسب-فوریداستان-بی-تربیتی/
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 11
  • آی پی دیروز : 8
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 4
  • بازدید کلی : 46